پشت خاکریز دشمن
یدالله بهروزی
در عملیات خیبر در مهندسی رزمی بودم که شیمیایی شدم و حدود
دو، سه ماه در تهران تحت مراقبت پزشکی قرار گرفتم . در اثر شیمیایی
شدن، مشکل تنفسی پیدا کردم و چشم هایم کاملاً نابینا شدند . با پی گیری
پزشکان و پرستاران زحمتکش، بینایی ام را دوباره به دست آوردم و
برگشتم جبهه.
این بار که به منطقه برگشتم ، رانند ة بولدوزر شدم و برای اولین
مأموریت رفتم شلمچه . دشمن که نمی خواست فاو را از دست بدهد، با
رها کردن آب زیر دست و پای بچه ها، فرصت هر کاری را از آنها گرفته
بود.
من بی خبر از همه جا رفتم پشت کارخا نة نمک و مشغول خاکریز
زدن شدم . تا صبح کارم طول کشید . صبح که به مقر برگشتم ، در کمال
حیرت دیدم همه مرا تحویل گرفته و م ی بوسند! تعجب کردم و پرسیدم :
چه خبر شده؟ من فقط یک شب نبودم، چی شده که این قدر عزیز شدم
بچه ها گفتند : مگر نمی دانی چه حماسه ای آ فریدی و چه کار بزرگی
انجام دادی؟
خدا وکیلی » : فکر کردم می خواهند سر به سرم بگذارند . گفتم
« ! خسته ام، سر به سرم نگذارید، می خواهم کمی استراحت کنم
بچه ها در حالی که برای بوسیدن من از سر و کول هم بالا می رفتند،
گفتند: تو دیشب بدون اینکه خودت هم بدانی، رفتی پشت خاکریز
دشمن و جلوی آب را بستی . ما هم دیشب نمی دانستیم تو کجایی و
داری چه کار می کنی؛ اما امروز که آب قطع شد، فهمیدیم کا دیشب تو